عشق، از ابتدا تا به حال
8 مهر 1389برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : مونا و رضوان

مونا جونم دوست دارم حتی یه لحظه هم بدون تو نمیتونم زندگی کنم،ما به هم خیلی وابسته شدیم،خیلیییییییییییی

مونا جون من تورو قد عشق قبلیم که روزگار مارو از هم جدا کرد دوست دارم،امیدوارم کنار هم شاد و خوشحال باشیم و اگه خدا خواست با هم ...

مونا اگه ازم بخوان تمام دنیام رو تو یه جمله خلاصه کنم من این جمله رو میگم:

مونای عزیزم،دوست دارم

25 شهريور 1389برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : مونا و رضوان

23 شهريور 1389برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : مونا و رضوان

13 شهريور 1389برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : مونا و رضوان

ابتدا به سوالها پاسخ بدید و بعد پاسخ ها رو در ادامه ی مطلب نگاه کنید :

سوال اول:
شما به طرف خانه کسی که دوست دارید می روید. دو راه برای رسیدن به انجا وجود دارد:
ـ یکی کوتاه و مستقیم است که شما را سریع به مقصد می رساند ولی خیلی ساده و خسته کننده است ـ اما راه دوم به طور قابل ملاحظه ای طولانی تر است ولی پر از مناظر زیبا و جالب است. حال شما کدام راه را برای رسیدن به خانه محبوبتان انتخاب می کنید؟راه کوتاه یا بلند؟

سوال دوم:
در راه دو بوته گل رز می بینید .یکی پر از رزهای قرمز و دیگری پر از رزهای سفید.شما تصمیم می گیرید 20 شاخه از رزها را برای او بچینید. چند تا را سفید و چند تا را قرمز انتخاب می کنید
(شما می توانید یا همه را یا از ترکیب دو رنگ انتخاب کنید)

سوال سوم:

با لاخره شما به خانه او می رسید . یکی از افراد خانواده در را بر روی شما باز می کند. شما می توانید از انها بخواهید که دوستتان را صدا بزند. یا اینکه خودتان او را خبر کنید. حالا چکار می کنید؟

سوال چهارم:
شما وارد منزل شده به اتاق او می روید ولی کسی انجا نیست.پس تصمیم می گیرید رزها را همان جا بگذارید.
ترجیح می دهید انها را لب پنجره بگذارید یا روی تخت؟

سوال پنجم:
شب می شود شما و او هر کدام در اتاقهای جداگانه ای می خوابید.صبح زمانی که بیدار شدید به اتاق او می روید:به نظر شما وقتی که انجا می روید او خواب است یا بیدار؟

سوال اخر: وقت برگشتن به خانه است ایا راه کوتاه و ساده را انتخاب می کنید؟
یا ترجیح می دهید از راه طولانی و جالب تر برید؟

برای دیدن پاسخ ها روی ادامه ی مطلب کلیک کنید  



ادامه مطلب ...
8 شهريور 1389برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : مونا و رضوان

زندگی

          چون قفسی است

                قفسی تنگ

         پر از تنهایی

               و چه خوب است

        لحظه غفلت آن زندانبان  

                                       بعد از آن هم

                                                          پرواز. . . 

8 شهريور 1389برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : مونا و رضوان

دخترک شانزده ساله بود که براي اولين بار عاشق پسر شد..

پسر قدبلند بود، صداي بمي داشت و هميشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتي نبود اما نمي خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند،

از اينکه راز اين عشق را در قلبش نگه مي داشت و دورادور او را مي ديد

احساس خوشبختي مي کرد.


در آن روزها، حتي يک سلام به يکديگر، دل دختر را گرم مي کرد. او که ساختن

ستاره هاي کاغذي را ياد گرفته بود هر روز روي کاغذ کوچکي يک

جمله براي پسر مي نوشت

و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا مي کرد و داخل يک بطري بزرگ مي انداخت.

دختر با ديدن پيکر برازنده پسر با خود مي گفت پسري مثل او دختري با موهاي

بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

 

دختر موهايي بسيار سياه ولي کوتاه داشت و وقتي لبخند مي زد،

چشمانش به باريکي يک خط مي شد.


در ?? سالگي دختر وارد يک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهي

بزرگ در پايتخت راه يافت. يک شب، هنگامي که همه دختران خوابگاه

براي دوست پسرهاي

خود نامه مي نوشتند يا تلفني با آنها حرف مي زدند، دختر در سکوت به شماره اي که از

مدت ها پيش حفظ کرده بود نگاه مي کرد. آن شب براي نخستين بار

دلتنگي را به معناي واقعي حس کرد.


روزها مي گذشت و او زندگي رنگارنگ دانشگاهي را بدون توجه پشت سر مي گذاشت.

به ياد نداشت چند بار دست هاي دوستي را که به سويش دراز مي شد، رد کرده بود.

در اين چهار سال تنها در پي آن بود که براي فوق ليسانس در

دانشگاهي که پسر درس مي خواند،

پذيرفته شود. در تمام اين مدت دختر يک بار هم موهايش را کوتاه نکرد.


دختر بيست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد.

اما پسر در همان سال فارغ التحصيل شد و کاري در مدرسه دولتي پيدا کرد.

زندگي دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطري هاي روي

قفسه اش به شش تا رسيده بود.


دختر در بيست و پنج سالگي از دانشگاه فارغ التحصيل شد و در شهر پسر کاري پيدا کرد.

در تماس با دوستان ديگرش شنيد که پسر شرکتي باز کرده

و تجارت موفقي را آغاز کرده است.

چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دريافت کرد. در مراسم عروسي،

دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود

و بدون آنکه شرابي بنوشد، مست شد.


زندگي ادامه داشت. دختر ديگر جوان نبود، در بيست و هفت سالگي با يکي از

همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش،

مثل گذشته روي يک کاغذ کوچک نوشت:

فردا ازدواج مي کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزي دختر به طور اتفاقي شنيد که

شرکت پسر با مشکلات بزرگي مواجه شده

و در حال ورشکستگي است. همسرش از او جدا شده و

طلبکارانش هر روز او را آزار مي دهند.

دختر بسيار نگران شد و به جستجويش رفت.. شبي در باشگاهي،

پسر را مست پيدا کرد.

دختر حرف زيادي نزد، تنها کارت بانکي خود را که تمام  پس اندازش

در آن بود در دست پسر گذاشت.

پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت:

مست هستيد، مواظب خودتان باشيد.


زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگي مي کرد.

در اين سالها پسر با پول هاي دختر تجارت خود را نجات داد.

روزي دختر را پيدا کرد و

خواست دو برابر آن پول و ?? درصد سهام شرکت خود را به او بدهد

اما دختر همه را رد کرد

و پيش از آنکه پسر حرفي بزند گفت: دوست هستيم، مگر نه؟


پسر براي مدت طولاني به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.


چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبريک زيبايي برايش نوشت

ولي به مراسم عروسي اش نرفت.


مدتي بعد دختر به شدت مريض شد، در آخرين روزهاي زندگيش،

هر روز در بيمارستان

يک ستاره زيبا مي ساخت. در آخرين لحظه، در ميان دوستان و اعضاي خانواده اش،

پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سي و شش بطري دارم،

مي توانيد آن را براي من نگهداريد ؟


پسر پذيرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حياط خانه اش در حال  استراحت بود که ناگهان نوه اش

يک ستاره زيبا را در دستش گذاشت و پرسيد: پدر بزرگ،

نوشته هاي روي اين ستاره چيست؟


مرد با ديدن ستاره باز شده و خواندن جمله رويش، مبهوت پرسيد:

اين را از کجا پيدا کردي؟

کودک جواب داد: از بطري روي کتاب خانه پيدايش کردم.


پدربزرگ، رويش چه نوشته شده است؟


پدربزرگ، چرا گريه مي کنيد؟


کاغذ به زمين افتاد. رويش نوشته شده بود::

 


معناي خوشبختي اين است که در دنيا کسي هست که بي اعتنا به نتيجه دوستت دارد.

 

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
 
تو را به خاطر عطر نان گرم
 
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
 
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
 
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
 
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
 
برای پشت کردن به ارزوهای محال
 
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
 
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
 
برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم
 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
 
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
  
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
 
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
 
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
 
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
 
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
 
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
 
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
 
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
 
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم.

7 شهريور 1389برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : مونا و رضوان

اين متن قشنگترين جملاتيه كه تا الان شنيدم

تقديم به عشقم مونا...............................................

خواستم اسمتو گل بذارم،ترسیدم پژمرده شوی!

خواستم اسمتو خورشید بذارم،

ترسیدم غروب كنی!

اسمتو گذاشتم نفسم، كه اگه نباشی:نباشم*
A (35)

- - - - - - - - - -

هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

- - - - - - - - - -

بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی

- - - - - - - -

حس غریبی ست دوست داشتن

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن .....

وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد

ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده

به بازی اش میگیریم .....

هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر !

هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!....

تقصیر از ما نیست ...

تمامی قصه های عاشقانه

این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!!

0 

7 شهريور 1389برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : مونا و رضوان

چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم. نمیدانم این چه نیروئی ست

که مرا به سوی تو می کشاند !

هروقت که تنهایی ها به سراغم می آید یاد توست که مرا از آن جدا می کند،

یاد توست که مرا شاد نگه می دارد با یا توست که من زنده ام. یاد تو به من

امید می دهد،امید به زندگی.

مونس شب های بی قراری ام مونا دوستت دارم.

7 شهريور 1389برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

 
من / عشق
پاك                  يعني
سرزمين                      لحظه
يعني                                 بيداد
عشق                                    من
باختن                                                            عشق
جان                                                                          يعني
زندگي                                                                               ليلي و
قمار                                 مونا دوست دارم                            عشق 
كلبه                                                                           وامق و
يعني                                                                      عذرا
عشق                                                              شدن
من                                     عشق
فرداي                                يعني
كودك                          مسجد
يعني               الاقصي
عشق / من
 ***  
 
   عشق                                       آميختن                                          افروختن
يعني                              به هم        عشق                              سوختن
چشمهاي                      يكجا                    يعني                        كردن
پر ز                 و غم                            دردهاي             گريه
خون/ درد                                                    بيشمار
 
عشق                                     من
يعني                             الاسرار
كلبه                    مخزن
اسرار     يعني
*****
***
*
7 شهريور 1389برچسب:, :: 0:48 :: نويسنده : مونا و رضوان

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم

 بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی
 
 نمی خوام خوابتو ببینم،چون توخوش ترازخوابی
 
 اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن
 
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
 
 اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم
 
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست
 
 اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم
 
 اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

4 شهريور 1389برچسب:, :: 16:23 :: نويسنده : مونا و رضوان

سلام دوستان

اين تكست آهنگ حلالم كن از پويا بياتي هست كه خيلي قشنگه و آهنگ اصليش الان داره تو وبلاگ پخش ميشه

اميدوارم خوشتون بياد

حلالم کن دارم میرم

چقدراین لحظه دلگیره

گناهی گردن مانیست

همش تقصیر تقدیره

 

نگام کن لحظه ی رفتن

چه تلخه این هم آغوشی

چه وحشتناکه دل کندن

چقدر سخته فراموشی

 

پرازبغضم پرازگریه

پرازتلخی وشیرینی

حلالم کن دارم میرم

منوهرگز نمی بینی

 

حلالم کن اگه دستام

به دستای توعادت کرد

آخه دنیای عاشق کش

به ما دوتا خیانت کرد

 

کلاف آرزوهامو

چراهیشکی نمی بافه

برای ما دوتا عاشق

جدایی دورازانصافه

 

تمام سهم من از تو

یه حلقه س که توو دستامه

تمام سهم تو ازمن

یه عشق بی سرانجامه

 

تو بارونی ترین ابری

من از پاییز لبریزم

چه معصومانه می باری

چه مظلومانه می ریزم

26 مرداد 1389برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

25 مرداد 1389برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

25 مرداد 1389برچسب:, :: 18:51 :: نويسنده : مونا و رضوان

 

23 مرداد 1389برچسب:, :: 6:17 :: نويسنده : مونا و رضوان

23 مرداد 1389برچسب:, :: 6:9 :: نويسنده : مونا و رضوان

مونا جون دوست دارم...

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 19
بازدید کل : 10361
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1



Alternative content